امامان واولیای خدا"زوار"خودرا می شناسند وآگاهند به حاجاتشان
ماجرای قهر با حضرت اباالفضل(ع) از زبان آیتاللهبهجت
شیخ به او می فرماید: با حضرت ابوالفضل(علیه السلام) قهر نکن، حج می خواهید، خانه می خواهید، عیال می خواهید، برای شما فراهم می شود… خدا کند طوری یقین داشته باشیم که برای ما تزلزل حاصل نشود.
به گزارش مشرق، حضرت آیت الله العظمی بهجت می فرمود: در کتاب دارالسلام آمده است: طلبه ای سه حاجت داشت و مدت ها به زیارت حضرت ابوالفضل(علیه السلام) مشرف می شد.
روزی در حالی که در مقابل ضریح با کمال ادب و احترام ایستاده و مشغول زیارت بود، ناگاه دید عده ای از زنان عرب با پای برهنه و در حالی که کودک فلجی را به دست گرفته بودند وارد حرم شدند، و هلهله کنان دور ضریح چرخیدند و بیمارشان شفا پیدا کرد و از حرم خارج شدند.
آن طلبه وقتی این صحنه را مشاهده می کند، نزدیک ضریح می آید و می گوید: من چند سال است می آیم و حوائجم برآورده نمی شود، ولی به این عرب های بیابانی این گونه التفات دارید!…
و با صورت قهر و غضب از حرم بیرون می رود و تصمیم می گیرد دیگر به زیارت آن حضرت نرود.
به نجف می رود، در آن جا به او می گویند: خادم شیخ انصاری(رحمه الله) چند بار آمد و سراغ شما را گرفت، وی نزد شیخ می رود.
شیخ به او می فرماید: با حضرت ابوالفضل(علیه السلام) قهر نکن، حج می خواهید، خانه می خواهید، عیال می خواهید، برای شما فراهم می شود… خدا کند طوری یقین داشته باشیم که برای ما تزلزل حاصل نشود.
خداوند متعال در سوره شعرا میفرماید: " یاران حضرت موسی(علیه السلام) گفتند: قطعا فرعون و فرعونیان به ما می رسند، یعنی هلاک می شویم؛ ولی حضرت موسی(ع) فرمود: چنین نیست، پروردگارم با من است و به زودی مرا راهنمایی خواهد کرد. "
یعنی پشتم مثل کوه محکم است، چون آن ها که به ما وعده همراهی و نصرت داده اند با ما هستند و رفیق نیمه راه نیستند./کتاب در محضر حضرت آیت ا.... العظمی بهجت – ص 71
منبع: ۰۳ خرداد ۱۳۹۵مشرق بنقل ازتسنیم
***
گله علامه امینی از امیرالمؤمنین(ع)
علامه امینی می گوید من در نجف اشرف مشغول تحصیل علوم دینی بودم .تصمیم گرفتم کتابی بنویسم و به احترام علی "ع" و اهل بیت علیهم السلام نام این کتاب را الغدیر بگذارم . شروع به نوشتن کتاب نمودم و در این میان برای تکمیل کتاب خود به کتاب های دیگر نویسندگان مراجعه نموده و استفاده بردم . دنبال کتابی می گشتم تا با استفاده از مطالب آن کتاب الغدیر را به پایان برسانم هرچقدر به دنبال این کتاب بودم اما نتوانستم آن را بدست بیاورم . روزی که جمعه بود به حرم امام علی "ع" وارد شدم و پس از زیارت به مرقد مطهر آنحضرت رو کرده و گفتم : یا امیرالمومنین استدعا دارم به من کمک کنی تا این کتاب را بدست آورم تا شاید بتوانم با مراجعه به آن نوشتن کتاب خودرا به اتمام برسانم . بغل دست خودرا نگاه کردم دیدم پیرمردی روستائی به حضرت متوسل شده ومی گوید یا علی"ع" گاو من مریض شده است و روزی همسر و فرزندانم از این گاو تامین می شود اگر این گاو بمیرد من و خانواده ام دیگر چیزی برای خوردن نداریم .از تو می خواهم که از خدا بخواهی که گاو مرا شفا دهد . هر دو از حرم خارج شدیم و تا جمعه دیگر هم نتوانستم آن کتاب را تهیه کنم خیلی ناراحت بودم باز به زیارت حرم علی "ع" رفتم .دیدم آن مرد روستائی هم به زیارت آمده و از آنحضرت تشکر می کند و می گوید یا علی"ع" از تو ممنونم که حاجت مرا روا کردی و از خدا خواستی که گاو مرا شفا دهد اکنون گاو من خوب شده و شیر می دهد من و همسر و فرزندانم از آن ارتزاق می کنیم ....من که حاجتم روا نشده بود ناراحت بودم به ضریح آنحضرت رو کرده و گله مند شدم . پس از زیارت به منزل برگشتم و به خواب رفتم .در عالم رویا امیرالمومنین علی"ع" را زیارت کردم .حضرت فرمود آن مرد روستائی ایمان ضعیفی داشت و اگر حاجت او برآورده نمی شد ممکن بود از راه راست گمراه شود . از خواب بیدار شدم صدای کوبیدن درب به گوشم رسید از رختخواب بلند شده و درب را باز کردم همسایه ی را در مقابل خود دیدم که کتابی در دست دارد . او پس از احوالپرسی به کتاب اشاره کرده و گفت یا شیخ ، زیر زمین خانه را تمیز کردیم و این کتاب از داخل صندوق قدیمی پیدا شده است گفتم شاید بدرد شما بخورد و بتوانید از آن استفاده کنید .آنگاه کتاب را به من داده و خداحافظی کرد کتاب را نگاه کردم دیدم همان کتابی است که برای تکمیل کتاب الغدیر به دنبال آن بود م . کتاب را به داخل خانه گذاشته و به حرم علی ابن ابیطالب "ع" روانه شدم تا از آنحضرت تشکر نمایم .
مدیریت سایت-پیراسته فر:یکی ازعلمای رشت دریکی ازمنابرتعریف می کرد: شبی یکی ازمؤمنین مشهد امام رضا راخواب می بیند که دربین زوارش نشسته ودارد ازهمه پذیرایی وتفقدمی کند،این صحنه لذتبخش واین ازدحام جمعیت زائرین را می بیندبه شورشعف می آید وبه دلش می افتد که من که خانه وسیعی دارم ومیتوانم چندتا ازاین زائران را پذیراباشم،درهمین اثنا امام رضا(ع)متوجه اومیشود وبه ایشان می گوید:خوکی بااین نشانی "مرکبی دارد باخورجین قرمز وفلان مشخصات راکه فردامی آیدشماپذیرایی کن"
آن مردمشهدی صبح که ازخواب بیدارمی شوداین خواب رابیادمی آورد وکمی فکرمی کندکه این چه خوابی من دیدم!تعبیرش چیست؟
برای خودش می گوید این خوابم ازخوابهای غیرقابل اعتنااست ومی رور سرکارش وبیخیال خواب می شود
عصرآن روزدرب خانه اش "دق الباب"می کنند
این میهمان آشناست،اوازآشنایان تهرانی است
وقتی مرکبش را می بیندناخودآگاه بیاد خواب دیشبش می افتد،همه نشانیهای داده شده امام رضارا دراین میهمان مشاهده می کند
میهمان می گوید:مزاحم که نیستم ،اگراجازه بدهی اتاقی بمن بدهی درطول این 10 روز
مردصاحبخانه می گوید:اتفاقاً سفارش تورو دیشب امام رضابمن کردکه امروزمی رسی!
مردمیهمان خیلی خوشحال می شود ،ازاینکه امام رضا سفارشش راکرده
می پرسد:امام چی گفت؟
مردصاحبخانه می گوید:روزآخر،هنگام رفتن تعریف میکنم
میهمان که دل تودلش نبودکه تا این 9روزتمام شود وسفارش امام رابشنود
خلاصه روزموعودفرارسید،هنگام رفتن شدوازصاحبخانه ماجرای توصیه امام رضاراپرسید
صاحبخانه گفت: به چه کاری مشغولی؟
میهمان گفت:طلافروشی
صاحبخانه مکثی کرد ..میهمان هم گوشش جنبید که لورفتم
صاحبخانه پرسید چی میکنی که باطنت شبیه خوک است!
میهمان که همه چیزرا لورفته می بیند می گوید:وقتی زنها برای خریدمی آیند من به بهانه اندازه گیری، دست ..لمسی هم میکنم...
اینجاست که امام رضا می دانسته که زائرش باطن حیوانی دارد،امااین آگاهی مانع ازیذیرایی ازاونمی شود واینگونه برای زائرینش چترمهربانی می گستراند